حکایت:
روزی یکی از عارفان(بشربت حارث )در راه کاغذی دید که نام مبارک پروردگار (بسم الله) روی آن نوشته شده بود و مردم از نادانی و جاهلیت روی آن پا می نهادند و می گذشتند.ایستاد و کاغذ را برگرفت و آن کاغذ را معطر گرداند و اندر شکاف دیوار نهاد تا از آسیب پای رهگذران در امان باشد.
مدت ها گذشت...
شبی به خواب دید که ندایی به او می گوید:«ای دوست.نام من خوشبو کردی و مرا بزرگ داشتی و حرمت نهادی. ما نیز نام تو معطر گردانیم در دنیا و آخرت تو را بزرگ و گرامی خواهیم داشت».
رساله قشیریه
نویسنده : حجاب |
بازدید : 285 |
تاریخ : دو شنبه 21 فروردين 1396 ساعت : 12:13